? شروع دو دلهره
? انتشار حاشیههای دیدار هفدهم خرداد رهبرانقلاب با دانشجویان
? به قلم یکی از دانشجویان دختر حاضر در دیدار
? روز را با شوق دیدار شروع کردیم و لحظه شمار دیدار بودیم
که اخبار حملهی تروریستی به مجلس و انفجار انتحاری مرقد امام پخش شد.
? دلهره ی امنیت، برای ساعاتی فکر دیدار کمرنگ کرد.
? اما با نزدیک شدن به اذان ظهر و زمزمههای ختم قائله، دلهرهی جدیدی در دلها شکل گرفت.
بین همه پیچیده بود که چون فضا امنیتی ست، ممکن است دیدار لغو شود.
? اما مگر با اما و اگر و احتمالات، عاشق از پای مینشیند؟
? با ورود به خیابان کشوردوست و دیدن صف طولانی مشتاقان دیدار، لبخند به لب به آنها پیوستیم و منتظر ماندیم تا صف به راه افتد.
? صف، پر بود از جوانانی که با عشق آمده بودند، با انگیزههای ایمانی و انقلابی، به شوق دیدار ولی…
☀️ فارغ از اینکه کارت دیدار داشتند یا نه، از ظهر، زیر آفتاب سوزان ۱۷ام خرداد، ایستاده بودند و لحظه شمار دیدار بودند…
✊️ تو گویی همان جوانان رزمندهی دههی ۶۰، که در حسینیهی جماران صف تشکیل میدادند منتظر بودند امام روح الله، لب تر کند، تا جان فدایش کنند…
? صف به راه افتاد و جماعت بدون کارت، رو به روی نگهبانان ورودی ایستاده بودند و با اشک اذن ورود میخواستند…
✅ و آنها که کارت داشتند و از ورودی میگذشتند، قدمهایشان را تند میکردند به شوق دیدار یار…
? ردیف های جلو پر شده بود و هر کس در تکاپوی این بود که جایی بنشیند که بتواند آقا را ببیند.
? ساعت حوالی ۴ ونیم بود و جانها لبریز از شوق و انتظار
? برادران زمزمهی سرود معروف «منم باید برم» را شروع کردند و
عجیب نبود
? مادر جوانی که نوزادش را در آغوش گرفته و مخلصانهتر از هر کس دیگری در جمع، این بند را میخواند و اشک میریخت:
❣️ «منم یه مادرم،پسرمو دوسش دارم…»
✊️ جمعیت که دیگر توان صبر و فراق ندارد؛ این بار بلندتر با شعار «ای رهبر آزاده، آمادهایم آماده» آقا را دعوت میکند.
? باور نمیکنیم، اما آقا میآیند… با همان صلابت همیشگی، با همان قدمهای نجیب.
✋️ با همان لبخند امیدوارکننده و با همان دست با محبت، که روی سر همهمان می کشد… ?? جلوتر خانم جوان آلمانی که با شوق و شکسته شکسته میگفت: «آمدهام دیدن ایمام خامنهای» ، را میبینم که شانههایش میلرزد و چشمهایش خیس است.
? آن طرفتر، مادر جوانی که فرزندش را در آغوش گرفته و «خونی که در رگ ماست…» را فریاد میزند
? دانشجویانی که سربند #کلنا_عباسک_یا_زینب بستهاند
✊️ برادرانی که با ایمان فریاد میزنند «ما اهل کوفه نیستیم…»
❇️ و همهی جمعیت، که با شوق #لبیک_یا_خامنه_ای میگوید…
? دیدار با خاطره بازی سالهای ۶۰ شروع شد و تجدید عهد جوانانی که فرقی نمیکند در دههی ۹۰ زندگی میکنند یا ۶۰، مهم راهشان است که یکیست…
? و مجری چه خوب میگفت که «گلعذاری ز گلستان جهان ما را بس»
? سخنرانان دانشجو، صحبتشان را آغاز کردند.
هر کس از دری گفت
یکی از شرایط سیاسی جامعه
? دیگری از معضلات دانشگاه آزاد
?? آن یکی درخواست و دعوت کودکان کار را به آقا رساند
?دیگری از مشکلات زنان در جامعه صحبت کرد
نمایندهی دانشجویان بین المللی ارادت دانشجویان و درخواست دیدارشان را به محضر آقا رساند و …
آقا صبور و متین به صحبت همه گوش میکرد
? و گاهی چیزی روی کاغذ مینوشت. گاهی جواب کوتاهی میداد.
❇️ گاهی همدردی میکرد و گاهی به لبخندی مهمانمان می کرد…
? نوبت صحبتهای آقا شد و جانهایی که لغات را به آغوش میکشیدند…
✅ لحن آقا و حرفهایش، همانقدر که آب روی آتش است، آتش به جان آدم میاندازد…
? و خوشا این آتش و این سوختن…
? مغرب ۱۲ امین روز از ماه مبارک رمضان را در محضر رهبر عزیز انقلاب بودیم
در هوایش نفس کشیدیم
از درد و دغدغه گفتیم و شنیدیم
? و خوشا نمازی که به ولی اقتدا کردیم…
? و چقدر خوب میگفت مجری:
? «گلعذاری ز گلستان جهان ما را بس»