? عالم ربانی آیتالله سيدحسين يعقوبي قائنی (از شاگردان عارف دلسوخته آیتالله محمدجواد انصاری همدانی(ره)) ضمن اشاره به این که فتح باب عشق و محبت فوقالعاده الهی برای او از راه توسل به حضرت سيدالشهدا(ع) عنايت شد، چنانکه عارفبالله آیتالله رضوي کشمیری(ره) (از شاگردان آیتالله قاضی(ره)) به او میفرمود: «امام حسين(ع) عجب فيوضات و معاني مهمي را مفت و مجاني به شما ميدهند!»، داستان «مرحوم حاجي صابونی» را به نقل از دكتر احمدخان احسان، تعریف میکند؛ که خلاصه آن چنین است:
✅ مرحوم حاجي صابونی كه در اطراف تهران صابونپزي داشت، به هر دری ميزد تا برايش فتح بابي شود، موفق نميگشت. حتی نزد اقطاب صوفیه و بعضي از كسانيكه مدعي مقامات معنوي بودهاند رفت، ولی متوجه شد كه آنها مطلوب او نيستند. او میگفت: سالها كارم فكر كردن بود و در موقع تفكر به قدري از خود غافل ميشدم كه يك بار در اتاق مشغول فكر بودم، بعد از ساعتي متوجه شدم يك پوست گردو در زانويم فرو رفته و خون جاري شده است و اصلا متوجه نشدهام! با این وجود، پس از ده سال تفكر چيزي نفهميدم. سرانجام عازم كربلا شده و يك اربعين به حضرت سيدالشهدا(ع) توسل جستم تا برايم فتح بابي شود.
هر شب به حرم ميرفتم و نافلة شب را نيز در آنجا ميخواندم. شب چهلم فرا رسيد و چون تا آن شب هيچ خبري نشده بود، حالت يأس به من دست داده و مردد شدم كه آيا آن شب نيز حرم بروم يا نه؟! آن شب مأيوسانه و با حالي بسيار افسرده به حرم رفتم. نماز شب را خواندم و در سجدة بعد از نماز وتر بودم كه در مكاشفهاي حضرت سيدالشهدا(ع) به من فرمودند: «به ايران بازگرد. فيض ما به قدر ظرفيتت به تو خواهد رسيد».
حاجي صابوني در حالي كه فيض امام حسين(ع) تمام وجودش را گرفته بود بسيار مسرور و با نشاط با كالسكه عازم ايران ميشود و در طول راه كتاب «لسان الغيب» را كه كتابي نسبتاً قطور و پر از حكمت است به شعر سروده و اطرافيانش مينويسند! آنگاه در ايران پس از آنكه به خود آمده و حالش عادي ميگردد، كتاب «بيان الغيب» را در توضيح و شرح «لسان الغيب» بيان مينمايد. دكتر احمدخان ميگفت: من «امي» بودن پيغمبر اكرم(ص) را درست درك نميكردم تا اينكه با حاجي آشنا شدم. و چون ميدانستم او سواد ندارد وقتي آن تحول فوقالعاده و حكمتهاي پر ارزش را از او ديدم اين مسأله برايم حل و قابل درك شد.
✅زماني كه جناب آخوند خراساني(ره) صاحب «كفاية الاصول» در نجف تدريس ميكرد، حاجي صابوني به نجف رفته، در درس جناب آخوند شركت نمود. مرحوم آخوند بحث مشكلي را عنوان كرده، پس از سه روز بحث پيرامون آن، روز چهارم به نتيجه رسيده و مبحث را خاتمه دادند و از نظر شاگردان حاضر در درس نيز امضا شد.
پس از درس، حاجي با قباي بلند و كلاه نمدي در بين راه جلو رفته، سلام ميكند و ميگويد: آقا! مطلبي را كه در اين سه روز مورد بحث قرار داديد متأسفانه به نتيجة صحيحي در آن نرسيديد. جناب آخوند سوال ميكنند: به چه دليل؟ حاجي جواب مناسبي ميدهد. مرحوم آخوند كه جواب متين حاجي را ميبيند متوجه متانت علمي وي ميشود و آدرس محل سكونت او را گرفته و در خلال مدتي كه حاجي در نجف بوده، هر شب عباي خود را بر سر كشيده، نزد او ميرود و تا صبح با ايشان به مباحثات علمي ميپردازد. بعدها نيز كه حاجي صابونی به تهران برگشت، با يكديگر مكاتباتي داشتند كه مرحوم آخوند سوالاتي ميكرده و حاجي جواب ميداد. دكتر احمدخان به آیتالله سيد يعقوبي قائنی ميگفت: من آن نوشتهها را دارم. (تلخیص از كتاب سفينةالصادقين)
#اربعین_حسینی